امروز : پنج شنبه, ۳۰ اسفند , ۱۴۰۳ - 21 رمضان 1446
منوی سایت
چهارده ساعت در بیابان های دهلران
ایلام – ترنم بهاری – من به چشم خویشتن دیدم!
سعید بگنظری – روزنامهنگار
“دهلران” شهرستانی است در جنوب استان ایلام با جمعیتی ۶۶ هزار نفری و وسعتی حدود ۷۰۰ هزار هکتار که بر تارکش ارتفاعات کبیرکوه، در یمینش “آبدانان” و “اندیمشک”، در یسارش “مهران” و “ملکشاهی” و خاک پایَش استان “میسان عراق” است.
در چشم عینکپسند اهالی تاریخ، دیار “تپه علیکُش” است؛ در نظر متشرعان، “قدمگاه زوار اربعین”؛ در دیدهی راهیان نور، محل عملیاتهای “مُحَرَم” و “فتح المبین” و در نگاه سربههوای گردشگران، دهلران با “چشمههای قیر”، “کویر ابوغویر” و “چشمههای آبگرم” دیار دیدنیها و شگفتیهاست.
اما برای من که اهل همهی اینهایم و هیچکدام نیستم، اینجا ۶۰ درصد عرصههای بیابانی استان را در دل خود جای داده و سرانه بیابان در این دیار به ازای هر نفر، حدود ۴ هکتار است. هر دانهی خاک یا ماسهای که در اینجا طوفان برانگیزد، تلاطماش زندگی مردم سایر نقاط استان و کشور را در هم میریزد.
وقتی یکی از دوستان مرا به بازدید از جنگلکاری در بیابانهای این شهرستان فراخواند، از دهلران فقط کویر، آفتاب تموز، ماسه بادی، ریزگردهای شناور در آسمان و عرقِ بر جبینِ مردمانی خونگرم، مهربان و عاطفی در ذهن داشتم – مردمی که صادقانهترین نوع مهرورزی را از آنها به معاینه دیدهام- فاصله ۲۲۰ کیلومتری با مرکز استان، همسایگی با بیابانهای بی آب و علف عراق و گرمازدگی در سفرهای قبلی، بهانهی دلهرهام از سفر به این دیاربود اما شوق دیدنِ “جنگل” در دلِ “برهوت” بر دلهرهی پیشینم غلبه کرد.
ساعت ۵ صبحِ یکی از واپسین روزهای اسفند ۱۴۰۰ با تعدادی از خبرنگارانِ کهنهکار راهی بیابانهای دهلران شدیم؛ به دلیل پیشینهی ذهنی، روزی که پس از سالها در این وادی قدم نهادم، احساس عجیبی داشتم؛ حالتِ مسافرِ در اقالیمِ غُربت گشتهی از سفر بازآمدهای که پس از سالها دوری، به کوی آشنایان بازگشته است؛ در به در دنبال دوستان گذشته میگردد و نشانی کوچههای دیگرگون شده را از این و آن میپرسد و به مدد حافظه، شهر تحولیافته را بازیابی و بازشناسی میکند.
نخستین بازدید از منطقه جنگلکاری شده پیرامون “شهرک وحدت” بود؛ شهرکی که پس از جنگ، از تجمیع چند روستا به وجود آمد؛ پیشتر بیابان را در آغوش کشیده بود اما اکنون با کاشت ۲۵۰ هکتار درخت کهور و کنار در ضلع غربی آن، به یک پارک بزرگ سیاحتی و چشمانداز زیبا برای ساکنان این شهرک تبدیل و دامهای آنان از علفهای روییده در سایهسار این درختان تغذیه میکنند؛ در آن صبحِ بهاری، دامان گستردهی جنگلِ دستکاشت در شعاع افقی طلوع خورشید جلوهی دلربایی داشت؛ خبری از گرد و غبارِ بیابان نبود و درجهی هوا هم اندکی کمتر از قبل بود.
مقصد بعدیِ بازدید، “برتش” – به معنای بیابانِ آتشین- بود که دمای هوای آن در تابستان به بیش از۵۰ درجه سانتیگراد میرسد؛ تا چند سال پیش آلوده به مین بود اما پس از مینروبی، بیش از ۴ هزار هکتار جنگلکاری توسط منابع طبیعی و ۲ هزار هکتار نهال رایگان توسط مردم در این بیابان کاشته شد تا هم اقلیم آن مقداری تغییر کند و هم از اراضی پاییندستی درمقابل سیلابهای بیرحم این منطقه محافظت شود.
یکی از همراهانِ بومی در گوشم میگفت: برتشِ دیروز، نماد “هوای سوزان” و “سَویر داغ” بود اما برتشِ امروز، روایتگر ارادهای است که بیابانهای داغ و سوزانِ لبریز از ترکش، مین و خمپاره را به جنگلهایی مطبوع و چشمنواز تبدیل کرده است.
“بیات موسیان” یکی دیگر از مناطقی است که در این سالها برای مبارزه با بیابانزایی ۲۵۰ هکتار درخت کُنار و کهور در آن غرس شده و اکنون درختانِ کُنار آن به ثمر رسیدهاند؛ میوههای ترش و ملسِ کُنار با رنگهای مسگون و زردِ مایل به نارنجی که به شاخههای درختان قدکشیده در کویرِ سوزانِ برتش آویزان بودند، با خودنمایی توجهم را جلب و بزاقم را به ترشح وامیداشت.
در قسمتهایی از این منطقه، عملیات آبخیزداری و آبخوانداری تپههایی را به وجود آورده؛ بلهوسانه بر فراز خاکریزها میرفتم و عمق جنگل دستکاشت را نظاره میکردم؛ خاکریزهای قدیم برای در امان ماندن از گلولههای دشمن و خاکریزهای امروز -به نام سازههای پخش سیلاب- برای دفاع از اراضی کشاورزیِ در معرض سیل؛ خرسندانه بر فراز تپههایی که نقش آبخیز داشتند، گوشههایی از زیبایی و شکوه درختانِ چنگزده در دلِ کویر، مناظر بدیعی از سرسبزی و طراوت را پیش چشم تیزبین خبرنگاران گسترده بود.
چند کیلومتر آنطرفتر، در امتداد جنگلهای بیات -در پلاکهای موسیان و نهرعنبر- و نزدیک مرز عراق، بیلهای مکانیکی مشغول چالهکنی در وسعت ۱۵۰۰ هکتار بودند؛ یکی از رانندهها با تجربه و صاحب سلیقه بود و چنان چالهها را عمیق و دقیق حفر میکرد که گویی خطکش بر دست داشت؛ حیرتزده از این همه بیابانزدایی و تلاش، رغبتانگیز و پرحرارت در تکاپوی توضیحات مدیر منابع طبیعی دهلران بودم تا هر بار با شندیدن سوالاتم نگاه پیروزمندانهای افکنَد و با قدرت تجسم بالایش توضیحات تکمیلی را ارایه کند که این گودالها علاوه بر کاشت نهال، از عبور بیثمر روانآبها جلوگیری و باعث تقویت سفرههای زیرزمینی میشوند.
ضمن توجه به توضیحات مهندس “پارسه” نیم نگاهی هم به رانندهی بیل مکانیکی داشتم و بیش از همه بر کار پر مشقتش -که پوست خود را در معرض نیزههای زهرآگین آفتاب دهلران مینهاد تا در این بیابان جنگل بروید- رحمت آوردم.
در مسیر حرکت به سمت کویر و در حاشیه راه ارتباطی دهلران – اندیمشک (منطقه موسوم به عینخوش) اجرای هزار هکتار کمربند سبز، منظرهی چشمنوازی را برای اهل نظر به نمایش میگذارد؛ در جنوبیترین قسمت استان و در نزدیکی مرز ایلام با خوزستان و کشور عراق، روستایی در دل کویر خودنمایی میکند که “ابوغُویر” نام دارد؛ در گرداگرد این روستا، کویری به همین نام وجود دارد که در فصولِ سرد سال گردشگران زیادی را جذب خود میکند اما در فصل گرما یک جهنمِ به تمام معناست؛ گاهی داغترین نقطهی زمین میشود؛ منطقهای ۵۰ هزار هکتاری و پوشیده از رملهای ماسهای که یکی از مهمترین کانونهای گرد وغبار در استان است و حرکت شنهای روان تهدیدی جدی برای زیستبوم منطقه، اراضی کشاورزی و خطوط لولههای نفت و گاز محسوب میشود.
منطقه گردشگری آن دستنخورده باقی مانده اما کانونهای گرد و غبار جای خود را به درختانِ دستکاشت گز و کهور دادهاند؛ خورشید در وسط آسمان ابوغویر، ذهن و ضمیر ما را با خود درگیر کرده بود؛ ما گرمازدگان آن روز بهاری از جورِ شعاع مستقیم آفتاب نیمروزی به سایه پرمحبت درختان گز و کهور میخزیدیم؛ برای من که نه رنجی در ساختن این جنگلها بردهام و نه در گرمای سوزان تیر و مرداد به آبیاری درختانِ ایستاده در کویر، عرقِ مجاهدت ریختهام، احساس خنکای لولیده در لابلای درختان امری عادی بود اما آیا برای مردم دهلران هم اینچنین است؟ یا آنها قدر این مواهب را بهتر از منِ مسافر میدانند؟
درراه بازگشت از ابوغویر، آثار مثبت ۳ هزار هکتار مالچپاشی که به تثبیت خاک و رویش گیاهان منجر شده مشهود بود؛ کاری که اگر کشور عراق هم آن را انجام دهد ریههای فرزندان عروس زاگرس پذیرای ریزگردها نمیشود؛ مدیران منابع طبیعی در یک دهه اخیر ۱۶ هزار هکتار از بیابانهای مستعد کانون ریزگرد را جنگلکاری و همهی جِد و جهد خود را کردهاند تا کویرِ در معرض کانون فرسایش بادی در دهلران وجود نداشته باشد.
آفتاب رو به غروب نهاد و رانندهی خونسرد ما هر بار با ریختن چایی از فلاکسِ قهوهای رنگش، به لب تازه کردن میپرداخت و صدای موسیقی خودرو را کم و زیاد میکرد، گویی حوصلهاش به تنگ آمده بود و علاج خستگی یکروزه را در این حرکات میدید.
یکی از مزارع زراعت چوب، آخرین ایستگاهِ بازدید بود؛ مزرعهای به وسعت ۱۱۵هکتار که منابع طبیعی ۱۶۶هزار اصله نهال اکالیپتوس را به صورت رایگان در اختیار مجری قرارداده و کارشناسان این اداره بر اجرای دقیق طرح نظارت مستمر دارند؛ نهالها در بازه زمانیِ ۴ ساله وارد بازار شده و هر کیلو ۲۵۰۰ تومان پیشفروش شدهاند، هر لیتر اسانس اکالیپتوس با قیمت ۲۳ دلار به فروش میرسد و چون میزان نمک این زمینها پاسخگوی کشت مزارع غلات نیست، بهترین شیوه بهرهگیری از آنها زراعت چوب است؛ کاری که ضمن درآمدزایی و کمک به افزایش میزان تولیدات کشاورزی، توسعه جنگلکاری را به دنبال داشته، زحماتش از کشت غلات کمتر و چندین برابر به کشاورزان سود میرساند.
اندکی پایینتر و بر صفحهی این مناظر بدیع، طنازی و رقصِ درختان اکالیپتوسِ بادشکن در حاشیه کانالهای آب، طراوت بهاری را پیشکش رهگذران میکرد؛ تاریکیِ هوا از پایانِ یک روز بهاری خبر میداد، روزی که برای همیشه ذهنیتم را از دهلرانِ بیابانی به دهلرانِ سرسبز و جنگلی تغییر داد.
به راستی، هنگامی که مجموعهی منابع طبیعی در بیابانهای گرم و سوزان با عرقِ جبین به عمارت و ساختن مشغولاند، آیا سزاست ما در سایهسار درختان بلوط نظارهگر غارت و سوختن جنگلهای عروس زاگرس باشیم؟
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.